قوی باش رفیق !



بازم یک- مورد داشتیم دکتره واسه باجناقش ایمپلنت گذاشته، بعد توی مهمونی واسه شکستن یخ جمع ازش پرسیده حالت چطوره؟ که باجناقه هم نامردی نکرده و بلند گفته: چه حالی چه احوالی؟ یک هفته است شب و روز ندارم از درد! آقای دکتر هم بعدا رفته به باجناقه گفته: دیگه سمت مطب من پیدات نشه فلانی! حالا حکایت من و داداشمه. طرحم که تموم شد دندونای خراب خانواده رو ترمیم و عصب کشی کردم. اگه بگم برادرجان بعد از یکی از ترمیم هاش چه بلایی سرم آورد از بس غر زد که " درد  دارم، کار بلد نیستی! همین طوری گند می زنی توی دهن مردم؟ " درکم می کنین که چرا بهش گفتم عمرا دیگه دست به دندونای خودت و زن و بچه آینده ات بزنم؟!!


بعدش دو- زحمت کشیدن به جای ساعت یازده، یازده و بیست دقیقه تشریف آوردن و همون دم رسیدن گفتن: ثنا جان لقمه خورده همین حالا و باید بره مسواک بزنه! ده دقیقه دیگه صبر کردیم واسشون، بعد بیست دقیقه هم تلاش کردیم ثنا وارد اتاق بشه که نشد و پشت مادرش قایم شد! منم وارد رختکن شدم لباس عوض کردم و از جلوی ثنا و مادرش که هنوز داشت بهش اصرار می کرد بیاد من دندون هاشو ببینم رد شدم و رفتم خونمون!


حالا سه- هر چقدر بگی واسه دندون های خلفی که پوسیدگی عمیق دارن، ترمیم آمالگام با در نظر گرفتن جنس این کامپوزیت هایی که ما توی کلینیک داریم ارجحه، بعضیا زیر بار نمیرن. نمونه اش دوستم که بیچاره کرد من رو و با قبول اینکه ممکنه دندونش در آینده نکروز بشه یا پوسیدگی راجعه بده، واسش ترمیم کردم. الان دوباره دیوانه ام کرده که می خوام باز بیام اون یکی دندون هامم سفید کار کنی. خدایا صبرا جمیلا!


 و چاهار- دوباره یکی دیگه از خانم ها زحمت کشیدن یک ساعت با تاخیر اومدن، بعد که دستیارم شاکی شده می فرمایند: حالا اگه زود اومده بودم باید نیم ساعت معطل می نشستم! و منی که خسته شدم از توضیح اینکه معطلی دکتر فرق داره با شما، واکنشی نشون ندادم و گفتم بخوابه و دهانش رو باز کنه.


سپس پنج- آیا رواست هم خوشگل و چشم درشت و مژه بلند باشین، هم حلقه و پشت حلقه برلیان ناناس ازونایی که من عاشقشم، داشته باشین و زیر دست دندونپزشک بخوابین و حواسشو پرت کنین؟!


این بار شیش- یعنی اینطوریه که بعضی وقتا به ٥ نفر نوبت دادن. بعد مریض اولی یک ساعت دیر می کنه. شما در این فاصله دو تا مریض جدید پذیرش می کنی بعد هر ٥ تا مریض با هم میان! پذیرشم پنج دقیقه یک بار میاد میگه: فلانی میگه دیر شد، بهمانی میگه بی حسیم رفت! خب به من چه سر وقت بیاین که اینطوری نشه؛ نه زود بیاین نه دیر


اینجام هفت- همه جا یونیت هاشون مخصوص دست راست هاست. همه جا! بعد ما چپ دستای بیچاره خودمون رو به سختی سمت چپ یونیت جا می کنیم و به اجبار تابلت رو می کشیم روی سینه مریض تا بتونیم از آنگل و توربین استفاده کنیم. دندون هفت پایین زن عصب کشی می خواست. به شدت می ترسید. بی حسی رو زدم و صبر کردم خوب سِر بشه دندونش. مثل همیشه تابلت رو کشیدم روی قفسه سینه مریض که یهو ترسید و گفت: وای این قراره روی من باشه؟ خندیدم: آره خب من چپ دستم اونور باشه نمی تونم. با استرس به وسایل نزدیکش نگاه کرد و گفت: خیلی از نزدیک وحشتناک ترن! البته کم کم ترسش ریخت و آخرش گفت ببخشید با ترسم اذیتتون کردما، البته که دندونش بیشتر خودش اذیتم کرد!


نوبتِ هشته- مرد اومد با شکایت اینکه کامپوزیت دندونهای شماره یک و دو اش، تغییر رنگ داده و نخ دندون رد نمیشه. معاینه اش کردم.

این روزها کارم اینه که هی به عکس پنج نفرمون نگاه کنم. زوم کنم روی تک تکشون و قربون صدقه شون برم. انقدر این عکس رو دوست دارم که  می خوام برم بدم با فوتوشاپ شاخی که برادرجان روی سرم گذاشته رو بردارن و چاپش کنن روی شاسی تا بزنم توی اتاقم

نکته ای که توی این عکس بارزه اینه که من درست مثل یه نقطه اتصال وسط بقیه هستم، چون به تک تکشون شباهت دارم. والدین گرامم دو طرفم نشستن و خواهر و برادرم بالای سرمون ایستادن. برادرم به پدرم شبیهه و خواهرم به مادرجانم و من به هر دو نفر

از ته دلم از خدا می خوام خودش مراقب این قاب های دوست داشتنی برای همه باشه.

دیروز به مادرجانم با چاشنی لوس بازی می گفتم: من قلب خانواده هستما، حواستون به من باشه

بعد الان دارم فکر می کنم پدر مادر دوستم که قلب خانواده شون خیلی ناگهانی و توی اوج جوونی رفته، الان چه حسی دارن و چطور با اینکه دیگه صدای خنده های بلندش رو نمی شنون، کنار میان؟ 


*عنوان باید رفت از رستاک


به مناسبت آخرین روز تابستون، از مکالمه اخیرم با پدرجانم پرده برداری میکنم.

من: بابا؟ 

پدرجان: بله بابا؟

+ با دوستام تصمیم گرفتیم بریم فلان جا! (فلان جا منظور کشوری در همسایگی دریای خزر است!)، نظرتون؟

-نخیر نمیشه.

در حالی که بهم برخورده: چرااااا؟

-به حداقل ده دلیل

لب ورمی چینم: توضیح بدین منتظرم!

-یک اینکه دوستت دارم! دو اینکه دخترمی! سه اینکه دلم آروم نمی گیره ازم دور باشی توی یه کشور غریب و نگرانتم! همینا کافیه که اجازه ندم بری

عصبانی شدم: مگه من بچه ام؟ دختر بالای هجده سالِ مجرد می تونه بدون اجازه ی پدرش از کشور خارج بشه؛ من خواستم با اجازه شما برم

-خب من اجازه نمیدم! دیر نمیشه، صبر کن شوهر که کردی با اون دنیا رو بگرد

+ این چه حرفیه بابا؟! اومدیم و اونم گفت دوست ندارم سفر رو! من چکار کنم اجازمو بدم دست اون؟

-خب می تونی با دقت ازدواج کنی!!

از شدت ناراحتی و بغض ساکت شدم.

-اگه خیلی دوست داری بری سفر خارج بیا با هم بریم پیاده روی اربعین

در حالی که خنده ام گرفته که من سفر سیاحتی با دوست هام میخوام و پدرجان سفر زیارتی با خودش رو پیشنهاد می کنه، به سکوتم ادامه دادم و صحنه رو ترک کردم. اما من کوتاه نمیام. چند ماه دیگه دوباره برنامه می چینم


+_+ دهان مرد رو معاینه کردم و گفتم: دندون ٥ بالاییتون پوسیدگیش عمیقه و ٧ پایینتون هم عصب کشی لازم داره

بعد از راهنمایی های لازم مرد گفت: ببخشین یه سوال داشتم.

-بفرمایین

-راسته که میگن این خمیردندون و مسواکهای ما به درد نمیخوره و باید مسواک اراکی بزنیم؟

-از متخصصین طب اسلامی شنیدین؟

با خنده جواب داد: بله

-من نه رد می کنم و نه توصیه فقط میگم که دندون های دکتر روازاده رو یه نگاهی بندازین توی کلیپ هاشون، همین


| خانم دکتری که اکثرا شیفت هام باهاش توی یه روزه خیلی باتجربه است. تک و توک ازش سوال می پرسم و انتقال تجاربش رو دوست دارم. اون روز بحث سال قبولی کنکور شد. گفت که ورودی ٧١ بوده. خندیدم: خانم دکتر ماشالا وقتی قبول شدین من تازه به دنیا اومدم! خندید و گفت: ماشالا


~_~ دستیار کلینیک گیج و ویج میزد. بهش گفتم: خوابتون میاد خانم فلانی؟ گفت: آره دخترم دیشب مریض بود نذاشت تا صبح بخوابم، تب داشت هی پاشویه اش کردم تا صبح. آوردمش تو اتاق رست خوابوندمش که حواسم بهش باشه.

بعد به ساعت نگاه کرد و ادامه داد: برم بیدارش کنم صبحونه بدم بهش، الان کاری باهام ندارین؟ 

-نه بفرمایین.

دقایقی بعد دختربچه غرن همراه مادرش اومد.

-سلاااام خانوووم! چرا غر میزنی؟

-سلام خاله. آخه مامانم دیشب نذاشت بخوابم!

مادرش نگاهم کرد و گفت: بیا طلبکارم شد!


$_$ خیلی زشته وقتی کسی در مورد میزان حقوقمون سوال میکنه. مخصوصا وقتی همکار نیست. آدم معذب میشه. توی مهمونی یکی از دوستهام از تک تک بچه ها که هر کدوم یه شغل متفاوت داشتن، مقدار حقوقشون رو پرسید و در آخر رو به من کرد: تو که پول پارو میکنی، نه؟ 

من: :-/


@_@  کار کردن در کنار اون خانم دکتر مذکور درسته سرشار از تجربه است، ولی این عیب رو داره که مثلا بیمار رو می فرستن داخل برای معاینه پیش من، نگاه میکنه می بینه خانم دکتر یونیت بغلی مریض داره، بعد به من با دماغ جمع شده نگاه میکنه: شما دکتری؟

سعی میکنم لبخندم محو نشه: بله

با شک نگاهم میکنه: ایشون هم دکترن؟

-بله

+ پس چرا انقدر جوونی؟ بلد هستی کار کنی؟

می مونم چی بگم بهش! دستیار میاد جلو و میگه: بله چرا بلد نباشن

معاینه اش می کنم. دندون های قدامیش شکسته و پوسیده است. میگم که باید ترمیم بشه.

هنوز شک داره. با اینکه ته دلم بهم برخورده ولی کم کم متوجه میشم که زن از لحاظ روحی خیلی سالم نیست. عکس کامپوزیت ونیری که کار کردم رو نشونش میدم: ببینین این کار دیروز منه.

دخترش با ذوق میگه: مامان قشنگ میشی ها. بخواب برات کار کنن.

دو تا از سه تا دندون جلوییش رو ترمیم می کنم و میگم پاشین توی آینه نگاه کنین. راضی هستین؟

لبخند گل و گشادی میزنه: آره خیلیییی خوبه. واسه اون یکی کی نوبت بگیرم؟ 


•o• خانومه اومده معاینه اش کردم و نوبت دادیم بهش برای هفته آینده. بعد از فامیلم حس کرده آشنام. رفته به شوهرش گفته و شوهرش گفته: عهههه این دختر فلانیه که باهاشون رفتیم مشهد. اون موقع نوزاد بود بعد پاش گیر کرد بین صندلی ها در رفت. بعد اتوبوس رو رو سرش گذاشت از بس جیغ زد تا اینکه مامانم که شکسته بند بود، پاشو جا انداخت و بچه خوابش برد

زن این خاطره رو در هفته بعدی برای من تعریف کرد و من با تعجب گفتم: اصلا خبر نداشتم تا حالا پام دررفته، بهم نگفتن! بعد از اتمام شیفت کلینیک

از یه بنده خدایی شنیدم: "دوستت دارم" نباید لَقلَقه ی زبون آدم باشه که به هر کی رسید، بگه؛ باید نگه دارتش واسه اونی که باید.

کاری ندارم به اینکه رفتم سرچ کردم تا بفهمم معنی کلمه اش چی بود و بعدها توی دلم گفتم: خااااک بر سرت که با اون همه ادعای بیخود، دوستت دارم نگفتی ولی در نهان آن کار دیگر کردی

ولی واقعا حرفش حرف حسابه ها. کاش نسبت به گفتن این جمله ی ساده ی دو کلمه ای، بیش تر وسواس به خرج بدیم. وقتی به کار ببریمش که واقعا بهش ایمان داریم و مسئولیتش رو تا آخر بپذیریم

اینطور نشه که هورمون هامون بالا و پایین بشه، فکر کنیم فلانی رو دوست داریم. بهش بگیم. اهلیِ دلمون که شد، رم کنیم و پشت پا بزنیم به حرفمون

دوست داشتن حرمت داره. حرمت شکنی نکنیم


** عنوان چه بگویم از سالار عقیلی


ای اونایی که ناله می کنین دوست خوب ندارم؟ الله وکیلی چقدر تلاش کردین خودتون بهترین دوست باشین برای رفیقتون؟ حواستون به حال و هواش باشه؟ گوش شنوا باشین براش و .

عاشق دوست هامم. چه اون رفیق صمیمی هایی که با هم ندار شدیم و کوچکترین رودربایستی ازشون ندارم و از جیک و پوک زندگی هم باخبریم. چه اون هایی که توی مهمونی ها و دورهمی ها همو می بینیم و هرچند به حد صمیمی ها نزدیک نیستم باهاشون، ولی انقدر چرت و پرت می گیم و می خندیم که تمام غم دنیا رو حتی شده واسه چند ساعت فراموش می کنم در حضورشون

هدف خاصی از نوشتن این پست نداشتم فقط دوست داشتم یه جایی اینو بگم که: دنیای بی دوست، واقعا جای بدتری بود برای ادامه دادن

تا حالا دقت کرده بودین به این مسئله؟!


حالا نه به این شدت ولی یه استرس خفیفی دارم!

البته دلیل داره. یک اینکه مریضی رو قبول کردم تا طرح لبخندش رو تغییر بدم؛ ولی شرط کردم فقط طبیعی کار میکنم و خداروشکر خودش هم رنگ طبیعی می خواست، نه سوپربلیچ! کل شیفت فردا رو اختصاص دادم بهش. گفته بودم بعد از اصرار زیادِ خواهرم، شکل دو تا از دندون های جلوش رو تغییر دادم و خیلی خوب شد و وقتی لبخند می زنه من با شیفتگی زل می زنم تو دهنش؟!

دو اینکه دو روز دیگه قراره تعدادی از دوستام رو مهمون کنم خونمون و برای اولین بار از صفر تا صد غذا و دسر رو خودم درست کنم! یه لیست از خریدها تهیه کردم و هی هر کدوم رو انجام میدم، جلوش تیک می زنم

کاش جفت این کارها به خیر و خوشی بگذره و جمعه نفسی از راحتی بکشم


+ یکی از کلینیک هایی که میرم، اصلا مریض نداره. میرم میشینم چند ساعت  به در و دیوار خیره میشم و برمیگردم! سه ماهه بهم قول دادن که: خانم دکتر کلینیکمون رو شلوغ میکنیم، داریم قرارداد می بندیم با ارگان ها به ما زمان بدین. دیروز زنگ زدن گفتن: فردا کی میاین؟ گفتم: مریض گذاشتین؟ گفتن: نه

-پس نمیام. مهلتی که بهتون داده بودم تموم شد.

تعجب کردن ولی حقشونه! هر چی مریض میاد میذارن واسه دکترای باسابقه شون و به من میگن بشین تا مریض بیاد برات و ویزیتش کنی. صبرم تموم شده دیگه. ترجیح میدم برم سراغ کلینیک های شهرهای اطراف که حتی اگه مریض هم نداشته باشه، لااقل بتونم امتیاز مطب جمع کنم! :-/



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها