به مناسبت آخرین روز تابستون، از مکالمه اخیرم با پدرجانم پرده برداری میکنم.

من: بابا؟ 

پدرجان: بله بابا؟

+ با دوستام تصمیم گرفتیم بریم فلان جا! (فلان جا منظور کشوری در همسایگی دریای خزر است!)، نظرتون؟

-نخیر نمیشه.

در حالی که بهم برخورده: چرااااا؟

-به حداقل ده دلیل

لب ورمی چینم: توضیح بدین منتظرم!

-یک اینکه دوستت دارم! دو اینکه دخترمی! سه اینکه دلم آروم نمی گیره ازم دور باشی توی یه کشور غریب و نگرانتم! همینا کافیه که اجازه ندم بری

عصبانی شدم: مگه من بچه ام؟ دختر بالای هجده سالِ مجرد می تونه بدون اجازه ی پدرش از کشور خارج بشه؛ من خواستم با اجازه شما برم

-خب من اجازه نمیدم! دیر نمیشه، صبر کن شوهر که کردی با اون دنیا رو بگرد

+ این چه حرفیه بابا؟! اومدیم و اونم گفت دوست ندارم سفر رو! من چکار کنم اجازمو بدم دست اون؟

-خب می تونی با دقت ازدواج کنی!!

از شدت ناراحتی و بغض ساکت شدم.

-اگه خیلی دوست داری بری سفر خارج بیا با هم بریم پیاده روی اربعین

در حالی که خنده ام گرفته که من سفر سیاحتی با دوست هام میخوام و پدرجان سفر زیارتی با خودش رو پیشنهاد می کنه، به سکوتم ادامه دادم و صحنه رو ترک کردم. اما من کوتاه نمیام. چند ماه دیگه دوباره برنامه می چینم

هوپ و بیماران در هفته ای که گذشت. (١٦)

دلمو جا نذار، کادوی تولدته...

وقتی همیشه به چشمشون بچه ای و نیازمند مراقبت!

  ,رو ,سفر ,دوست ,اینکه ,بریم ,حالی که ,در حالی ,فلان جا ,کنی از ,ازدواج کنی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاوره کسب و کار شما تغذیه سالم با اجیل و خشکبار نکته های کامپیوتر خرید فروش مشاوره سینک هود گاز آشپزخانه دانلود آهنگ جدید | دانلود آهنگ | نیوسانگ خلاصه کتاب روش تحقیق درعلوم انسانی حافظ نیا در قالب pdf استاندارد ایزو 14001-استاندارد ایزو 45001-اخذ استاندارد ملی ایران مرجع تخصصی نهال گردو پیوندی کمک اندروید